زیبای خفته

شعر-داستان-جوک-دردودل-ضرب المثل-خبرای توپ-حرف روز-کلمای قشنگ-خودمونی باش

زیبای خفته

شعر-داستان-جوک-دردودل-ضرب المثل-خبرای توپ-حرف روز-کلمای قشنگ-خودمونی باش

دردودل (روزای دلتنگی برای استاد)

روز دوشنبه ۱۰ تیر ماه 1387 قرار بود برم دانشگاه پایان نامه را به استاد راهنمام نشون بدم در راه دوستم بهم زنگ زد و خبری بهم داد که کاش هییچوقت گوش هام اون خبرا نمیشنیدند خیلی وحشتناک بود اصلا باورم نمی شد مرتب با خودم تکرار میکردم چه شوخی مسخره ای... نمی دونم ادامه اون راهو تا دانشگاه چه جوری طی کردم وقتی رسیدم دانشگاه دوستم صدام زد نگاهش کردم و تو اون لحظه تنها آرزوم خندیدن اون و گفتن سرکاری بعض بیکاری بود ولی اون نخندید حلقه اشک تو چشاش به من گفتن که این خبر درسته وای خدای من چقدر سخت بود فقط گفتم تا خودم نبینم باور نمیکنم وقتی که عکس قشنگشو بهم نشون دادن احساس کردم تمامی سلول های مغزم از کار افتادن نشستم و گذاشتم اشکام سوزش قلبم رو خنک کنند هرچند به قدری حالم بد بود که به این راحتی آروم نمیشدم ....

درست یادمه وقتی که اومد تو کلاس منو دوستم با برق نگاهمون ازش استقبال کردیم اون در نگاه اول ما یک جنتلمن بود همه چیزش تک بود ،قدوبالاش - چهرش -نگاه مغرورش - تیپ با کلاسیش -و عنوان فوق دکترا که قبل اسمش می آمد.

 اون هم انگار از همون اول نگاه دیگری به ما داشت شاید فهمیده بودکه ما از اون دانشجو های شیطونیم که اگه جلومون واینسه کلاسو بهم میریزیم

تو جلسه اول نگاه مغرورشو به من انداخت و گفت اون پفکو بذار تو کیفت و درو ببند منم گفتم اولا استاد این پفک نیست بیسکویته بعدشم به من چه؟؟!!! هرکی آخر سر اومد باید درو ببنده

 و از اینجا شروع شد......

یکی استاد میگفت یکی ما ولی آخرش اون استاد بود ما دانشجو خداوکیلی آخراش کم آوردم با دوستم رفتیم آخر کلاس نشستیم ( وای که اون روزا چقدر ازش حرصم میگرفت احساس میکردم کلاس اصول بدترین کلاس و دکتر محمد رضا صالحی پرروترین و ضایع کن ترین استاد دانشگاهمونه )

آخرین روز کلاسمون بود و منو دوستم برای اینکه این آخرین کلاس شر به پا نکنیم و یه وقتی آخر ترمیه نیفتیم رفتیم پشت سر پسرا نشستیم اونا قداشون بلند بود و ما زیاد تو چشم نبودیم ( البته چشم استاد) وقتی که اومد تو کلاس شروع کرد به درس دادن انگاری  که اون نبود ما رو تو کلاس احساس کرده بود همه کلاس تمرکز کرده بودند رو صحبت استاد و اون یهو برگشت گفت : یه فلانی داشتیم تو کلاس ،فلانی کجایی ؟ همه بچه ها به من نگاه کردن و من دستمو بردم بالا استاد سرشو کج کرد و بهم نگاه کرد گفت ا... تو اونجایی ؟!! دوستمم در جوابش گفت : استاد اومده ته کلاس از دست شما راحت باشه اینجا هم ولش نمیکنید ؟!!

و من انگار زبونم بند اومده بود گفتم الانه که به دوستم بگه برو از کلاس بیرون ولی اون خندید و بچه ها هم به دنبالش .......................

الان وقتی که به اون روزا فکر میکنم حس بدی بهم دست میده نمی دونم عذاب وجدانه که از استاد تو ذهنم یه غول ساخته بودم یا فکر از دست دادنه روز هایی که چقدر خوب بود و من قدرشو ندونستم کاش اون روزا بر میگشت و من دوباره سر کلاس استاد صالحی می نشستم  و اون بهم چیز میگفت و من جوابشو نمیدادم و فقط نگاهش میکردم، کاش آخرین باری که برگه امتحان را به دستش دادم با محبت نگاهش می کردم  ومیگفتم استاد از امتحان سختی که گرفتید متشکرم ولی من اخم کردم وبا ناراحتی و کینه از کنارش رد شدم هیچ وقت اون نگاه آخرش را فراموش نمی کنم انگار صدها حرف داشت ،به همه گفتم که از این درس می افتم و باز مجبورم قیافه استاد را تحمل کنم ولی اون با مهربانیش یکی از بالاترین نمرات را به من داد و الان در حسرت دیدن یک لحظه نگاهش هستم.

استاد عزیز با بیماری جانکاهش ما را وداع گفت کاش اشکهایم جمع می شدند ومرهمی بر روی زخمهایش بود کاش میتوانستم تکه تکه جسم را در اختیار پزشکان قرار دهم تا شاید اختاپوسی که به جانش افتاده بود را نابود می کردند وهدایای جسمی من را به جایش می گذاشتند گاهی انسانها روح بلندی دارند و ما با نگاه کردن به ظاهرشان هیچ وقت نمی توانیم این روح پر سخاوت را درک کنیم کاش سرنوشت جور دیگر مینوشت .

از خداوند می خواهم به همسر استاد و خانواده اش صبر دهد تا بتوانند با چنین مصیبتی کنار بیایند .

ودر آخر استاد عزیر دوستت داریم وما را به خاطر اشتباهاتی که کردیم ببخش وحلال کن همیشه در یاد و خاطرمان هستی.

 ممنون که به دردودل من گوش دادید و از شما دوستان میخواهم برای شادی روح عزیز از دست رفته دکتر محمد رضا صالحی فاتحه ای بخوانید.

منتظر عکس استاد عزیزمان باشید.

معجزه عشق

سلام ،

میخوام براتون قصه بگم اما قصه ام به پای قصه های شهرزاد قصه گو نمیرسه آخه تازه اول کارم،

خوشحال میشم با نظراتتون منو در اصلاح کردن قصه ام یاری کنید .

اسم داستان "معجره عشق"ا ست از اون داستان هایی که به قول حافظ :

 

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها)

هر وقت آپ بشم یه فصلشو براتون مینویسم

علاوه بر داستانم میخوام درد ودل و جوک و خبرای روز و... هم براتو داشته باشم عنوان داستانم هم به نام فصلشونه و عنوان های دیگم به نام موضو عات مطالب است

امیدوارم بتونم یه وب قبل قبول در اختیار شما قرار بدم. 

راستی اگه از وبم خوشتون اومد پیغام بدید تا با هم تبادل لینک داشته باشیم

به امیددیدار

انتظار واهی

پرسید که چرا دیر کرده است ؟

 نکند دل دیگری او را اسیر کرده است!

خندیدم وگفتم: او فقط اسیر من است،

تنها دقایقی دیر کرده است،

گفتم: امروز هوا سرد بوده است

شاید موعد قرار تغییر کرده است ...

خندید به سادگیم و گفت:

احساس پاک تو را زنجیر کرده است،

گفتم: از عشق من چنین سخن مگوی

گفت: خوابی سالها دیر کرده است

در آینه به خود نگاه کردم آه......

عشق او عجیب مرا پیر کرده است

راست گفت: آینه که منتظر نباش

او برای همیشه دیر کرده است.